آیا میدانید سوء ظن و شک به دیگران چقدر نظر انسان را نسبت به دیگران عوض می کند ....
پس داستان زیر را بخوانید:
مرد صبح از خواب بیدار شد و دید تبرش ناپدید شده . شک کرد که همسایه اش ان را دزدیده باشد . برای همین تمام روز او را زیر نظر گرفت . متوجه شد که همسایه اش در دزدی مهارت دارد .مثل یک دزد راه می رود . مثل دزدی که می خواهد چیزی را پنهان کند پچ پچ می کند . مثل دزدها لباس می پوشد . مثل دزد ها رفت و امد میکند . انقدر از شکش مطمئن شد که تصمیم گرفت به خانه اش برگردد و لباسش را عوض کند و به نزد قاضی برود و از همسایه اش شکایت کند . اما همین که وارد خانه شد تبرش را پیدا کرد . زنش به او گفت که تبر را جابجا کرده است . مرد از خانه بیرون رفت و دوباره همسایه اش را زیر نظر گرفت و دید که او مثل یک ادم شریف راه می رود . مثل یک ادم شریف حرف می زند . مثل یک ادم شریف رفت و امد می کند . و مرد از خودش شرمنده شد و از خودش بدش امد که چرا زود قضاوت کرده است .
سلام وبلاگتون خیلی قشنگه....برای انتخاب رئیس جمهور ایندتون به این وبلاگ بیایید ودر نظر سنجی شرکت کنید......
سلام خیلی جالب بود این داستان نشان میدهد نباید بدون دلیل به دیگران شک داشت
سلام جناب اقای محمودی امیدوارم که حالتان خوب باشد
اگر می شود از وبلاگ من دیدن فرمایید متشکرم