زنی با لباس های کهنه و مندرس و نگاهی مغموم وارد خواربار فروشی محله شد و با فروتنی از صاحب مغازه خواست کمی خواربار به او بدهد. به نرمی گفت که شوهرش بیمار است و نمیتواند کار کند و شش بچه اش بی غذا مانده اند.مغازه دار با بی اعتنایی محلش نگذاشت و با حالت بدی خواست او را بیرون کند زن نیازمند در حالی که اصرار میکرد گفت : آقا شما را به خدا به محض این که بتوانم پولتان را می آورم مغازه دار گفت : نسیه نمی دهد. مشتری دیگری که کنار پیشخوان ایستاده بود و گفتگوی آن دو را میشنید به مغازه دار گفت : ببین خانم چه می خواهد خرید این خانم با من. خواربار فروش با اکراه گفت : لازم نیست خودم میدهم. فهرست خریدت کو؟ زن گفت : اینجاست.مغازه دار از روی تمسخر گفت : فهرست را بگذا ر روی ترازو به اندازه وزنش هر چه خواستی ببر. زن لحظه ای مکث کرد و با خجالت از کیفش تکه کاغذی در آورد وچیزی رویش نوشت و آن راروی کفه ی ترازو گذاشت. همه با تعجب دیدند که کفه ترازو پایین رفت.خواربار فروش باورش نشد.مشتری از سر رضایت خندید و مغازه دار با ناباوری شروع به گذاشتن جنس در کفه ترازو کرد کفه ترازو برابر نشد آن قدر چیز گذاشت تا کفه ها برابر شدند. در این وقت خواربار فروش با تعجب و دلخوری تکه کاغذ را برداشت تا ببیند که روی آن چه نوشته شده است. روی کاغذ ، فهرست خرید نبود دعای زن بود که نوشته بود : ای خدای عزیزم تو از نیاز من با خبری خودت آن را برآورده کن. مغازه دار با بهت جنس ها را به زن داد و همان جا ساکت و متحیر خشکش زد. زن خداحافظی کرد و رفت و با خود می اندیشید که فقط اوست که می داند وزن دعای پاک و خالص چقدر است.
آیا میدانید سوء ظن و شک به دیگران چقدر نظر انسان را نسبت به دیگران عوض می کند ....
پس داستان زیر را بخوانید:
مرد صبح از خواب بیدار شد و دید تبرش ناپدید شده . شک کرد که همسایه اش ان را دزدیده باشد . برای همین تمام روز او را زیر نظر گرفت . متوجه شد که همسایه اش در دزدی مهارت دارد .مثل یک دزد راه می رود . مثل دزدی که می خواهد چیزی را پنهان کند پچ پچ می کند . مثل دزدها لباس می پوشد . مثل دزد ها رفت و امد میکند . انقدر از شکش مطمئن شد که تصمیم گرفت به خانه اش برگردد و لباسش را عوض کند و به نزد قاضی برود و از همسایه اش شکایت کند . اما همین که وارد خانه شد تبرش را پیدا کرد . زنش به او گفت که تبر را جابجا کرده است . مرد از خانه بیرون رفت و دوباره همسایه اش را زیر نظر گرفت و دید که او مثل یک ادم شریف راه می رود . مثل یک ادم شریف حرف می زند . مثل یک ادم شریف رفت و امد می کند . و مرد از خودش شرمنده شد و از خودش بدش امد که چرا زود قضاوت کرده است .
کلاس دوم برای استفاده این جا را کلیک کنید جدید
کلاس سوم برای دریافت این جا کلیک کنید جدید
عیدقربان روز قربانی نفس ، روز مبارزه با شیطان ، روزی که ابراهیم برای همیشه ماندگار و بر فرمان خداوند تسلیم شد
این روزامتحان الهی و پیروزی ابراهیمیان بر شما مبارک
با توجه به اینکه آزمون سراسری مدارس شاهد در تاریخ 25/09/1387 بر گزار می شود لذا توصیه می شود که والدین طوری برنامه ریزی کنند تافرزندانمان بیشترین استفاده را از زمان باقی مانده تا امتحان ببرند . موفق باشید
نام کتاب | اول - امتحان | دوم- امتحان | سوم - امتحان |
تاریخ | درس1 تا 7 | درس1تا 5 | درس 1تا 7 |
جغرافی | درس 1تا 11 | درس 1تا10 | درس1 تا 11 |
اجتماعی | درس 1تا6 | درس 1تا 5 | درس1 تا6 |
نمونه سوالات درس اجتماعی کلاس سوم راهنمایی
ادامه مطلب ...